میوه ای از باغ بهشت

ساخت وبلاگ
1395/6/18 یک روز قبل از تولد پدر جون جهانگیر منو بابا تصمیم گرفتیم واسه تولد پدر جون اونو سوپرایز کنیم و براش کیک بگیریم و روز تولدش رو جشن بگیریم.من، تو وبابا واسه سفارش شیرینی به شیرینی فروشی رفتیم.چند دقیقه ای میشد که وارد شیرینی فروشی شدیم و هنوز کیک رو سفارش نداده بودیم که تو بهونه گرفتی و شیر میخواستی و گریه میکردی.من و بابا مونده بودیم که چکار کنیم؟ چطور تورو آروم کنیم؟ میخواستیم کیک رو سفارش نداده برگردیم خونه،تا اینکه یکی از کارکنان شیرینی فروشی گفت اتاق پرو خالیه می تونین ازش استفاده کنین منم به ناچار پیشنهادشو قبول کردم.اونجا بود که فهمیدم منو بابا دیگه نمیتونیم مثل قبل ساعت ها بیرون خونه باشیم و با خیال راحت بگردیم و به کارهامون برسیم.اما همه اینا شیرینی خاصی به زندگی ما می بخشه.با وجود تو روند زندگی ما تغییر می کنه و رنگ و بوی تازه ای بخودش میگیره. وجود تو کنار ما حس خوبی بهمون میده. بهت افتخار میکنیم دختر دوست داشتنی مامان و بابا. آترینا کوچولو در شیرینی فروشی    آترینا در تولد پدر جون جهانگیر         میوه ای از باغ بهشت...ادامه مطلب
ما را در سایت میوه ای از باغ بهشت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : matrina1395a بازدید : 67 تاريخ : يکشنبه 24 بهمن 1400 ساعت: 20:29

عید غدیر خم سه شنبه 1395/6/30 بود.وقتی تو 27 روزه بودی.مسجد رسالت،یعنی مسجد نور به مناسبت این عید سعید جشنی به پا کرده بود.قرار بود من،تو و بابا مهدی باهم در این جشن شرکت کنیم اما متاسفانه اون روز بابا مهدی شیفت بود و نمی تونست با ما باشه.من،تو،مادر جون و زن عمو عاطفه باهم در این جشن شرکت کردیم.اونجا انقد صدای بلندگوهاشون زیاد بود که صدا تمام فضارو پر کرده بود و گاهی حتی گوش رو آزار میداد.اما تو ف میوه ای از باغ بهشت...ادامه مطلب
ما را در سایت میوه ای از باغ بهشت دنبال می کنید

برچسب : سعید,غدیر, نویسنده : matrina1395a بازدید : 97 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 13:25

دختر عزیزم متاسفانه بخاطر اینکه خونمون یکم کوچولو موچولو بود و مهمونای ما زیاد بودن و همه رو باید باهم دعوت میکردیم،منو بابا از گرفتن بی بی شاور صرفنظر کردیم و تصمیم گرفتیم این جشنو دونفره برگزار کنیم. این هم نمای کلی از اتاق آترینا، پرنسس من...  میوه ای از باغ بهشت...ادامه مطلب
ما را در سایت میوه ای از باغ بهشت دنبال می کنید

برچسب : بی بی شاور,بي بي شاور,بی بی شاور چیست؟,بي بي شاور چيست,مراسم بي بي شاور,جشن بی بی شاور,مهمونی بی بی شاور,رمزيات بي بي شاور,رمزيات بي بي شاور تايم, نویسنده : matrina1395a بازدید : 113 تاريخ : شنبه 27 شهريور 1395 ساعت: 3:50

34 هفته و 2 روزت بود که من واسه آخرین بار می رفتم سونو... دکتر علوی اون روز بهم گفت که همه چیز دخترت عالیه.وزنت 2305 گرم بود که به نظر دکتر واسه 34 هفته خیلی خوب بود.وقتی شنیدم که همه چیز داره خوب پیش میره خوشحال و خندون از اتاق آقای دکتر بیرون اومدم تا این خبر رو به بابا مهدی بدم.بابا مهدی هم ازین خبر خیلی خوشحال شد.  عکس سونوگرافیتو ندارم دختر عزیزم. جا گذاشتم تو اتاق دکتر  میوه ای از باغ بهشت...ادامه مطلب
ما را در سایت میوه ای از باغ بهشت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : matrina1395a بازدید : 96 تاريخ : شنبه 27 شهريور 1395 ساعت: 3:50

 تا اینکه صبح چهارشنبه 1395/6/3 ساعت 5صبح، نشونه هایی از اومدنت رو بمن نشون دادی.من رو بابا به بیمارستان فاطمه الزهرا رسوند،اون لحظه من هم خوشحال بودم که تورو میبینم،هم پر از استرس و نگرانی بودم آخه یجورایی از زایمان میترسیدم.من صبح بستری شدم اما تو، نوگل باغ امیدم،دختر نازم،ساعت 16:10 به دنیا اومدی،وقتی به دنیا اومدی دستت تو دهنت بود.وقتی تورو دیدم خیلی حس خوبی داشتم،دکتر و پرستارا تا تورو دیدن بمن گفتن دخترت خیلی خوشکله قدمش مبارک باشه. تورو بردن ک لباس تنت کنن از اونجا پیش بابا مهدی و اقوامی که واسه دیدنت بیرون بخش بیمارستان منتظر بودن بردن و مژده داد میوه ای از باغ بهشت...ادامه مطلب
ما را در سایت میوه ای از باغ بهشت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : matrina1395a بازدید : 128 تاريخ : شنبه 27 شهريور 1395 ساعت: 3:50

بعد از 24 ساعت منو از بیمارستان مرخص کردن،بابا اومده بود دنبال من و دختر نازم آترینا که مارو به خونه ببره. بابا وقتی تورو در آغوش گرفت خوشحالی تو چشماش موج میزد و همش قربون صدقت میرفت. چون من حال خوبی نداشتم و هنوز بلد نبودم چطور باید ازتو، پرنسس مامان نگهداری کنم،من و بابا تصمیم گرفتیم که واسه چند روز برم خونه مامان جون فاطمه تاهم خودم حالم بهتر بشه هم اینکه از مامان جون یکم بچه داری یاد بگیرم. روز شنبه 1395/6/6 من و بابا تصمیم گرفتیم واسه طول عمر و سلامتیت گوسفندی به نیت عقیقه قربونی کنیم.بابا انقد تورو دوس داشت که همون روز اول میخواست اینکارو بکنه ولی ن میوه ای از باغ بهشت...ادامه مطلب
ما را در سایت میوه ای از باغ بهشت دنبال می کنید

برچسب : عقیقه,عقیقه برای نوزاد,عقیقه چیست,عقیقه برای بیمار,عقیقه کی دعا,عقیقه یک جانور,عقیقه نوزاد,عقیقه فرزند,عقیقه برای مرده,عقیقه یعنی چه, نویسنده : matrina1395a بازدید : 128 تاريخ : شنبه 27 شهريور 1395 ساعت: 3:50

روز یکشنبه 1395/6/7 نوبت کلینیک داشتی واسه آزمایش تیروئید و چک کردن اینکه زردی داری یا نه؟ صبح اون روز برای اولین بار حمام کردی.مامان جون فاطمه تورو واسه حمام آماده کرد و من فقط نظاره گر بودم و قربون صدقت میرفتم. با اینکه اولین بار بود ولی انگار حمام کردن رو دوس داشتی آخه زیاد گریه نکردی و آروم تو دستای مامان جون حمام میکردی.بعد از حمام واسه رفتن پیش دکتر آمادت کردیم.من و بابا و مامان جون فاطمه تورو واسه آزمایش بردیم،قرار شد که اگه جواب آزمایش مثبت باشه به منو بابا زنگ بزنن که خدارو شکر جواب آزمایش منفی بود و تیروئید دختر نازم مشکلی نداشت.از اونجا واسه زرد میوه ای از باغ بهشت...ادامه مطلب
ما را در سایت میوه ای از باغ بهشت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : matrina1395a بازدید : 124 تاريخ : شنبه 27 شهريور 1395 ساعت: 3:50

جمعه 1395/6/12 وقتی که تو 10 روزت بود،ما واسه تولد 3سالگی محمدطاها،خونه عمو محمد دعوت شدیم. من خیلی شوق داشتم چون بجز خونه باباجون و پدر جون،اولین مهمانی بود که میرفتی.حیف که خیلی کوچولو موچولو و حساس بودی وگرنه من دوس داشتم خیلی زود باخودم جاهای مختلف ببرمت.اما یه دفعه که منو بابا واسه کاری تورو باخودمون بیرون بردیم،وقتی برگشتیم بر اثر گرما تمام پوست بدنت دونه های گرمی قرمز زده بود.به همین خاطر تصمیم گرفتیم تورو زیاد بیرون نبریم. عکس های روز تولد...                   میوه ای از باغ بهشت...ادامه مطلب
ما را در سایت میوه ای از باغ بهشت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : matrina1395a بازدید : 118 تاريخ : شنبه 27 شهريور 1395 ساعت: 3:50

روز 1395/6/15 تورو واسه اولین بار بهداشت بردم تا مراقبت های خودشونو شروع کنن،قدت بلند نشده بود اما 3500 گرم شده بودی که میگفتن پیشرفت خوبیه،آخه تا 10 روزگی هیچ نوزادی افزایش وزن که نداره هییییچ،کاهش وزن هم پیدا میکنه.ولی از 10 روزگی به بعد زمان وزن گیریه.تو فقط 3 روز بود که وارد زمان وزن گیری میشدی پس 3500 گرم وزن خوبی بود.کوچولوی من، از اون روز به بعد تو باید قطره مولتی ویتامین میخوردی که منو بابا با شوق و ذوق بهت قطره میدادیم توهم با هزار تا ناز و ادا قطره میخوردی. عکس هایی که روی صندلی انتظار بهداشت گرفتم.       میوه ای از باغ بهشت...ادامه مطلب
ما را در سایت میوه ای از باغ بهشت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : matrina1395a بازدید : 96 تاريخ : شنبه 27 شهريور 1395 ساعت: 3:50

 من و بابا انقد واسه خریدن سیسمونی واسه تو ذوق داشتیم که از 3ماه قبل از موعد تولدت اتاقت رو کامل چیده بودیم و سیسمونیتو کامل خریده بودیم،البته دست مامان جون فاطمه درد نکنه سیسمونی تو همش هدیه مامان جون بود،من و بابا فقط اونارو با سلیقه خودمون خریدیم. اینم عکس یه سری از سیسمونی دختر نازم...     کیک پوشکی دخترم که با کلی ذوق و شوق درستش کردم    حوله بستنی دختر نازم با سلیقه مامان نگین    میوه ای از باغ بهشت...ادامه مطلب
ما را در سایت میوه ای از باغ بهشت دنبال می کنید

برچسب : سیسمونی,سیسمونی دخترانه,سیسمونی نوزاد پسر,سیسمونی نوزاد دختر,سیسمونی آپادانا,سیسمونی کودک,سیسمونی نوزاد پسر با قیمت,سیسمونی یک میلیاردی,سیسمونی دختر,سیسمونی پسرانه, نویسنده : matrina1395a بازدید : 122 تاريخ : جمعه 19 شهريور 1395 ساعت: 19:00